پنا هجو
ح.مقدم ح.مقدم

تو پرنده مجروح

وقتی شوق زندگی را

در پر سبز پرواز

بيدار میکردی

صيادان در کمين نشسته

تو را به ضرب گدازه سرب خواندند

اما تو به خاک نيفتادی گريختی

تو را ضربان نبض زندگی

سراسيمه به سرزمين دور فرا خواند

زخم تو از درد لبريز بود

و چنين بود که پناه جستی

پناهجوی قفسی رنگين شدی

وقتی به نظاره زخم خويش مینشستی

با خود میگفتی

ديگر اين قفس را رها نخواهم کرد

هرگز هرگز

ديريست در اين قفس

به زندان خود نشستی

در سينه ات از ياد بردی

تنفس راز هزار آواز آزادی را

و گاهی به ياد میآوردی که نمرده ای

ولی در باور مردگی خفته بودی

بيرون، نهالهای بلند

به نوازش بادهای رهگذر ايستاده بودند

و آسمان در پهنه شکوه آبی خود

بر آه نگاه تو آغوش گشوده بود

و نغمه شورانگيز همسفران تو

بیوقفه به گوش میرسيد

زندگی به انتظار تو ايستاده بود

ولی هراس تو از رفتن بود

هر چه بود در آن گريزگاه

در امان بودی

روزی در نسيم آرام صبحگاهی

وقتی آسمان در آواز آفتاب بيدار شد

دريچه قفس را بگشودی

هوای رفتن بر سر داشتی

ارتفاع در انتظار تو بود

اما دوباره بازگشتی

و در به روی خود بستی و گريستی

شايد زندگی از آن تو نبود!

و روزی در تابش شعاع نور بیمهار

از کمند تسليم نگاهت خيزبرداشتی

و بر شاخه يی نشستی

و باز خيزی ديگر و شاخه يی ديگر

از اسارت بال کشيدی

روشنايی در انتظار تو بود

و از ايستگاه شاخه ها گذر کردی

آوايت در اوج طنين انداخت

در دامن آسمان دلباخته ات

به آزادی پرواز کردی

 

 


July 3rd, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان